عمل خزینه دار. نگاهداری خزینه. حفظ خزینه: امیران گردنکش با همت بلند همه از آن بوده اند که سخن را خزینه داری کرده اند. (تاریخ بیهقی). خزینه داری میراث خوارگان کفر است. حافظ
عمل خزینه دار. نگاهداری خزینه. حفظ خزینه: امیران گردنکش با همت بلند همه از آن بوده اند که سخن را خزینه داری کرده اند. (تاریخ بیهقی). خزینه داری میراث خوارگان کفر است. حافظ
گنجینه دار. (آنندراج). گنجور. خزینه دار. خازن قسطار. گاه بد. گهبد. جهبذ. (یادداشت بخط مؤلف) : خزانه دار تو در بزم نشنود ز تو آن سلاح دار تو در رزم نشنود ز تو این. امیر معزی (از آنندراج). ، رئیس خزانۀ عامره. (ناظم الاطباء). رئیس خزانۀ دولتی یا شاهی: ترازوی صلت زائرانت را ملکا کم از هزار ندارد خزانه دارت سنگ. فرخی. قاصد شد و آن خزانه را برد یک یک بخزانه دار بسپرد. نظامی. ، تحویلدار. (ناظم الاطباء) ، توپ یا تفنگی که دارای مخزن و خزینه باشد. (ناظم الاطباء)
گنجینه دار. (آنندراج). گنجور. خزینه دار. خازِن قسطار. گاه بد. گهبد. جهبذ. (یادداشت بخط مؤلف) : خزانه دار تو در بزم نشنود ز تو آن سلاح دار تو در رزم نشنود ز تو این. امیر معزی (از آنندراج). ، رئیس خزانۀ عامره. (ناظم الاطباء). رئیس خزانۀ دولتی یا شاهی: ترازوی صلت زائرانت را ملکا کم از هزار ندارد خزانه دارت سنگ. فرخی. قاصد شد و آن خزانه را برد یک یک بخزانه دار بسپرد. نظامی. ، تحویلدار. (ناظم الاطباء) ، توپ یا تفنگی که دارای مخزن و خزینه باشد. (ناظم الاطباء)
گنجور. خزان. خازن. خزانه دار. (یادداشت بخط مؤلف) : خزینه دار خدایند و سرهای خدای همی به ما برسانندکاهل اسراریم. ناصرخسرو. بفرمود تا وی را در بهشت برند و هفت هزار سال خزینه دار بهشت بود. (قصص الانبیاء ص 8) ، آنکه خزینۀ مملکت یا پادشاهی را حفظ می کند. آنکه قیام به حفظ خزینه و بیت المال کشوری یا پادشاهی می نماید: گوهرآئین خزینه دار و وی از نزدیکان امیر بود آنروز ایستاده. (تاریخ بیهقی). گوهرآیین خزینه دار را سالاری... نامزد کرد. (تاریخ بیهقی) ، تحویلدار. (ناظم الاطباء) ، جبه دار. (ناظم الاطباء)
گنجور. خزان. خازن. خزانه دار. (یادداشت بخط مؤلف) : خزینه دار خدایند و سرهای خدای همی به ما برسانندکاهل اسراریم. ناصرخسرو. بفرمود تا وی را در بهشت برند و هفت هزار سال خزینه دار بهشت بود. (قصص الانبیاء ص 8) ، آنکه خزینۀ مملکت یا پادشاهی را حفظ می کند. آنکه قیام به حفظ خزینه و بیت المال کشوری یا پادشاهی می نماید: گوهرآئین خزینه دار و وی از نزدیکان امیر بود آنروز ایستاده. (تاریخ بیهقی). گوهرآیین خزینه دار را سالاری... نامزد کرد. (تاریخ بیهقی) ، تحویلدار. (ناظم الاطباء) ، جبه دار. (ناظم الاطباء)